خودم را
با تو طناب پیچ می کنم,
و دهانم را
با داغیه لبهایت می بندم
...
عاشقانه ترین گروگان گیری تاریخ را
به نام ما ثبت خواهند کرد...!!!
حکایتـــــ من
حکایت** ماهی تُنگ شکستـــه ایســـت که روی زمین دل دل می زند ..و حکایتــــــ توحکایت پسرک شیطان تیر کـــــمـان به دستی
که نفس های او را شـــــماره می کند ..
امشب بازهم پستچی پیر محله ی ما نیومد
یا باید خانه مان را عوض کنم
یا پستچی را
تو که هر روز برایم نامه می نویسی .... مگه نه ؟!!
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
مطمئناً که پشیمان شده برمیگردد! "
...
و .........
(("عشق هنوزقربانی مظلوم غرور است..."))
این گونه که دوستت می دارم از سرعشق
تو از من می گریزی از سر نادانی
یقینم...
فردا تو دوستم می داری از سر عشق
من اما دوستت می دارم از سر دار
میدانم فردا استاد چشمانش را ریز خواهد کرد و با نگاهی خیره خواهد پرسید: کجا بودی که درس نخواندی؟! چه طور بگویم که دل تو هم جایی در دنیاست؟
اگه
نتونستی کسی را فراموش کنی
اینو بدون که هنوز تو قلبش هستی!!!!